شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

بوی مهر

بوی مهر می آید... و من هی لعنت می کنم به دبستان... 

به پاییز که فکر می کنم همه تنم می لرزد.. روزها را که می شمارم هی اضافه می آورم به آذر که می رسم یاد زنگ آخر مدرسه می افتم...  

لعنت به این نوشتن های بی خود...

فقط می خواستم بگویم کاش یک روز می آمدی و می دیدی که هنوز ماه مهر سر کوچه شما در بیست و چهارسالگی منتظرت هستم...  

نظرات 14 + ارسال نظر
فریناز شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

چه دورانیه این سنین جوانی...

یادش به خیر که یادش هیچ وقت از خاطره ها نمیره....


سلام آقای محمدی

آبان ماهه...شما از بوی مهر می نویسین؟

سلام
می خواستم اول مهر بزارم
نشد...
هنوز پاییزه اشکال نداره

فریناز شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

یعنی 5 سال پیش؟:)

!؟!

مطهره چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ق.ظ http://ferimoti.blogsky.com

اصولا برای مطلبایی که اینجوری قشنگن بلد نیستم نظر بدم!
میترسم یه چیز بگم خراب کنم!

گفتم یه چیزی بگم که فکر نکنین نیومدم وبتون!
موفق باشید.



شادی یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا و دلنشین بود
وبلاگِ جذابی دارین از خوندنِ پستاتون لذت بردم
موفق باشی دوستِ عزیز
تشکر بابتِ بازدیدت

مرسی ...

محمدرضا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ http://cinematography.blogsky.com/

اگه نوشتنو ادامه دادم حتمن میامو میخونمت

مرسی...

شادی یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

ممنونم بابتِ لینک
منم لینکتون کردم

قربانت

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://alone111.blogsky.com

سلام
خوبی
مرسی که اومدی پیشم
بازم بیا

دل تنها سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.del-tanha.mihanblog.com



جانِ جانان را فدایش می کنم

ز بینم دلِ او مانند آب

نعره ز دل برکشم گویم جان را فدایت می کنم

ز بینم رحمتت بر دیگران

دل می سپارم تا پایان زمان

ز بینم غم آید بردلت ازناله دیگران

و شا دانی ز فتح مردمان

بی تو هرگزعیشِ دنیا نکنم

ز بینم پاک چشمی و نداری بر کسی مال طمع

به اختیار و ارادت غلامت می شوم

در خیالم هم نبود هم چو کسی

حتئ ندائی هم نیامد از کسی

(نوشته شده 16آبان ساعت4:47 دقیقه سحر )

شادی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

دو ساعت تمام نگاهش کردم و چیزی نگفت.
گفتم: حرفی بزن! خفه شدم.
گفت: شنیدی! برو!

رفتن مهم نیست٬ جای خالی مهم است...

این روزا هیچ چیزی مهم نیست

سعیده شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://g-tanhayi.blogsky.com

خیلی قشنگ بود.خیلی...
مرسی که به من سر زدین.
خیلی دوست دارم همه ی پستاتون رو بخونم. ایشالا سر فرصت.

خواهش... شما لطف دارید...

شادی چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

لحظه آبی عشق!

هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنون ِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکس ِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعت ِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!?


شادی پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

مرسی از حضورتون

شادی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

قلب خانه ای است با دو اتاق خواب در یک غم و در دیگری شادی زندگی می کند نباید زیاد بلند خندید و گرنه در اتاق دیگر غم بیدار می شود

رحمان سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ

خوشم آمد از این همه ...
لینکتان کردم

مرسی... کاش آدرس خودت رو می ذاشتی من حافظم ضعیفه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد