شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

یک تخیل

یک اجباری هست

یک تخیل یک باغ

یک در آهنی بی خیال

یک ستاره قشنگ

ساخته ذهن دلم

حتی یک درخت

حتی آسفالت قشنگ

حتی آن صدای باد در گوش چپم

حتی آن نشستن زن ها سر کوچه

که نه منتظرند نه بالغ

همه می دانند

زیر چشم جای لمس دست های خداست

آه مادر بزرگ چشمای ضعیفی داشت

او یک تخیل یک باغ

او بر روی آسفالت زیاد می نشست

او نخواست بداند پاساژ چیست

او نخواست مبارزه کند با آیینه با آینده

 

شب شد

برگردیم بر سر زیبایی ستاره

بر گردیم به آن نگاه آواره

سر بقالی ته کوچه

به خیاطی زنانه دوزی

به همین امروز پشت در آهنی بی خیال

به فردای تو

فردا من می خندم

اما لب های تو یک اجباری دارد

آستین های تو پر ادکلن محبت

پر گلهای سخاوت

پرحس مقاومت

مست خود کشی عشقند

من نمی خواهم با تو باشم

چه جوری به تو بگویم

تو داری آواز می خوانی

و به خودت رحمی نمی دهی

 

لب های تو یک اجباری دارد

یک تخیل یک باغ

یک در آهنی بی خیال

من درپشت در خوابیده ام

انتظار قشنگ است

              ۲۶/۵/۸۳

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد