شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

آخرین بار

شاید آخرین بار باشه من ازت می خوام که آخرین بار باشه تو می گی که نمی شه اما من می خوام!!!  

یه دعا کن؟ 

تف سر بالام ... آره! 

نمی دونم شاید همین!
 

دوباره نمی دونم باید سرم رو پائین بگیرم یا نه؟! 

فقط سلامم را تو پاسخ گوی و در بگشای دلم ناجوانمردانه تنگ است!
 

شاید این آخرین دیدار باشد.

 

۵ سالگی

بهش گفتم به ته خط رسیدم باور نکرد وقتی که تیغ ریش تراشی رو روی رگم گذاشتم به باور رسید ولی دیر شده بود.  

به ته خط رسیدن یعنی اوج دلتنگی ندیدن تو - تو که نیستی و هیچ وقت نخواهی بود -  

به ته خط رسیدن یعنی گرفتار زمین شدن و با آدمها به تفاهم نرسیدن. 

به ته خط رسیدن یعنی اینکه خاطره های تو را دیگران نابود کنند. 

به ته خط رسیدن یعنی اینکه کاش عاشقت نمی شدم.

 

بهش گفتم وقتش رسیده این دلگیری از دست خودم رو تموم کنم اون باور نداشت من باور داشتم. 

 

یه روز یادت هست که گفتی من هم نبودم بخند - می خواستم بهت بگم تو که نبودی دیگه نتونستم بخندم.

 

گفتی که مرد گریه نمی کنه من گفتم اگه بودی اگه نرفته بودی حالا محتاج نبودم محتاج خلقی که به من به چشم یه بیچاره بی عرضه نگاه کنند و من تازه حس کنم گونه هام کمی مرطوب شده!

 

 

پنج سالگی وبلاگ رسید (۶بهمن) و وبلاگ همچنان بی رونقه!!!!