شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

داستان ۱

چاپ اول: آلمان ، بهار 1381 (٢٠٠٢)

ناشر: نشر البرز

فصل ِ اول: در آینه

به خودم می گویم :"اگر این تنبلی ِ مادرزادی نبود، یک چیزی می شدم."

اما امان از دست این فعل ِ شدن ، که چندین و چند معنا دارد. اگر روزی بخواهید شدن ِ خود را توضیح دهید، اولش منظورتان را باید بگوئید. چون فعل ِ شدن ، هم به مفهوم رسیدن و نایل گشتن به هدف است و هم مترادف شتافتن به سرای باقی. آنهم با گذر از اتوبان برزخ و رسیدن به خروجی بهشت و جهنم. وانگهی این سرای باقی ، همان قضا و قدر حیوان ناطق و دنیای آخرت مومنان است. دنیایی که برای آدمهای بی ایمان چیزی جز نیستی و نابودی نیست. آدمهای بی ایمان وقتی غصه ی مردن ِ خود را می خورند، این راز دیرینه و معمای همگانی را بدجوری تعریف می کنند. چون اغلب عبارت سرکشیدن ریق رحمت را برزبان می آورند یا به آن ضرب المثل ِ عامیانه ی گوزدادن و قبض گرفتن متوسل می شوند. ضرب المثلی که تکرارش به هرحال چیزی جز بی ادبی و بددهنی کردن نیست.

منتها مرگ آنقدر برای خودش اهمیت و اُبهت دارد که آدم ، بی اعتنا، از کنار بددهنی ِ اشخاص ِ بی ایمان و کَلبی مسلک بگذرد. آن را به خوش بینی و نیت ِ پاک ِ مومنان ببخشد. مومنانی که مرگ را آستانه ای برای رسیدن به روز موعود و نزدیکی به درگاه احدیت می دانند. از این گذشته ، گاهی جواب آدمهای بی ایمان را در همین دنیا می دهند. آدمهایی که شتافتن به سرای باقی را به یک گوز دادن و قبض گرفتن خشک و خالی تنزل داده اند. انگار خدا، قاضی القضات اهل تردیدی نیست که کار محکوم را به دیوان عالی کشور بکشاند. حکم و حسابرسی بعضیها را به دادگاه ِ آخرت محول نمی کند. همین جا سهمشان را کف ِ دستشان می گذارد و ردشان می کند. پس از آنکه کلی حادثه و بلایات روزمره بر سرشان آوارکرد.

اینجا طرف حساب خدا که بشرخاکی باشد، بی هیچ خوشامد شنیدنی دک می شود. آدم بیچاره ، تازه یک اردنگی هم در سراشیبی قبر می خورد. لگدی که معلوم نیست کار کدامیک از ملائک مقرب است.

البته اغلب مردم نه تنها از همنوع دفاع نمی کنند بلکه بخاطر ترسشان از مرگ، این تسویه حساب و دریافت ِ سهم را زیر قبای قضا و قدر لاپوشانی می کنند. اسمش را هم می گذارند امتحان آخرت یا قرعه ی عاقبت. آخر و عاقبتی که چیزی جز نیستی و نابودی افرادِ لیچارگو نیست. سرنوشتی که به اصطلاح ِ همان فعل ِ شدن ِ آدمهای بی ایمان را معنا می کند. کسانی که ارزش والای دنیا را نزول داده اند.

پس بنابراین منظورم از یک چیزی شدن ، نمی تواند آن نیستی دلهره آور و نابودی هراس انگیز مرگ باشد. اینجا اصلا نمی خواهم به آن فکر کنم.

اینجانب ، چیزی شدن را در زندگانی و با مطرح گشتن می جویم. کسی که بعدش مورد توجه و ستایش همنوعان قرار می گیرد. چه بسا که الگو و سرمشق دیگران شود. این جاه و مقامی است که آدمی با اسم و رسم یا با کسب ِ مال و منال به دست می آورد. حتا اگر سرانجام ِ تمام ِ تلاشهای تصاحب ِ مال و منال و اکتساب ِ اسم و رسم ، مرگ و میر محتوم باشد.

به واقع که یگانه حقیقت عالم ، در همین امرِ مردن ِ ما نهفته است.

این حقیقت ، بتازگی ندای درون من شده است. با اینکه اصلا نمی خواهم بهش فکر کنم ، ولی مدام صدایش را می شنوم. درست مثل آهنگ آرامی که آدم در سوپر مارکتها می شنود.

اما حقیقت ِ یاد شده به کنار، این آداب و رسوم ِ مردن نیز برای خودش داستانی است. چون آداب و رسوم ِ ما برخی را تازه پس از هلاک گشتن یکهو چیزی ساخته و مطرح کرده است. مثل ِ حسین که گفته اند نوه ی محمد بود و در کربلا کشته شد.

روایتی قدیمی می گوید که وی سر بزنگاه جنگ، دچار کمبود پرسنل شد. چون غالب لشگریانش قبل از شروع نبرد از زیر پرچم گریخته بودند. بی آنکه حتا یک برگه ی انصراف از خدمت را پُرکرده باشند. او هم تنهامانده ، با یاران کم تعدادخود، قرعه ای جز باخت در قمار جنگ نیافت. قماربازی که بعد افسانه شد.

اما امروزه روز دیگر هم از آن قمارهای بی حاصل و هم از این افسانه های شهید پروری باید گذشت. افسانه هایی که برای شکوفایی و رشد نسل جوان از سم هم بدتر است تا چه رسد برای منی که سالها است بخاطر کمبود پیروزی و چیزی نشدن حسرت می خورم.

در این رابطه آنقدر حسرت خورده ام که انگار مجسمه هجرانی شده ام. هر ندایی درگوشم به زمزمه ی عسرت و درماندگی تبدیل می شود. حتا سرودملی را به صورت مسخ شده ای می شنوم. انگار آن سرود پُر طُمطُراق از نا و نوا افتاده است. مویه ای فقط به گوشم می رسد که گویی شعرش را اخوان ثالث سروده است: "میهنم آیینه ای سرخ است با شکافی چند، بشکسته که نخواهند التیامی داشت ز آنکه قابی گردشان را با بسی قلابها بسته..."

همیشه پس از کلنجار با مشکل شنوایی به حس بینایی ام می رسم. اینجا آه از نهادم برمی آید. به خودم می گویم:"_ هیهات از تنبلی مادرزادی که برای من ، سد و مانع چیزی شدن بوده است.

از دست ِ تنبلی خود، خیلی جور و ستم کشیده ام. یکی از ضایعات ِ آن جور و ستم همین چیزی نشدن است. چون اگر مادرزادی تنبل نبودم ، دست ِ کم یک کارِ مثبت انجام می دادم. نوع ِ کارِ مثبت را نمی دانم. اما اگر به خودم می رسیدم و چیزی می شدم ، حاصل ِ این عمل ِ خیر می توانست دستیابی به شخصیت باشد.

چندی است که در آینه به خودم می گویم اگر این تنبلی نبود، برای خودت شخصیتی شده بودی. آدم اما وقتی به شخصیت و فردیت می رسد که به هویت خود پی برده باشد. هویت ِ من ، اما چیزی جز این تنبلی مادرزادی نیست. خیلی سعی کرده ام که انقلابها بکنم یا که کارهای جور و واجوری را به انجام برسانم. ازجمله آن کارِ غیرعادی که می خواستم معترض منشورِ جهانی حقوق ِ بشر شوم. چرا که منشور نویسان نیز گشاد داده و اهمال کاری کرده اند.

درست عین خالق من ، که مرا تنبل آفریده است. ایشان آن همه حقوق ِ مختلف را در نظرگرفته اند. از حق ِ بیان تا حق ِ سفر وچه و چه ها. ولی برای بشرِ خاکی در آن نصف النهار خاص منطقه ما حق ِ تنبلی قائل نشده اند. به همین خاطر است که تنبلی اینقدر باعث ِ شرمساری و سرافکندگی می شود. همینطوری داریم تاوان این حرفها را پس می دهیم. با اینحال صدایم به اعتراض بلند نشده و منشورِ حقوق ِ بشر بی شاکی درست و حسابی مانده است.

اینجا اعتراف می کنم که دلیل ِ انصراف از اعتراض و صورت ندادن به کار، همان تنبلی مادرزاد بوده است. انگار تنبلی ام آمده معترض شوم.

تنبلی مادرزادی مرا، البته ، نباید به همگان تعمیم داد. از منظر انصاف ، کارِ درستی نیست. تنبلی مادرزادی من حتا با تنبلی برادرانم فرق دارد تا چه رسد به دیگران. چون وقتی یکی از آنان گرسنه اش می شد، مثل ِ طلبکارهای بی انصاف سرِ مادرم فریاد می زد: "یک چیزی بده بخوریم!"

مادرم همیشه می پرسید:"چی ؟"

او هم از فرط تنبلی تکرار می کرد: "یک چیزی!"

این موقعها، گاهی می شد که پدر بی اعتنا به امور تربیتی ما و اغلب خاموش از کوره در برود و به حرف بیاید که:"بچه ، یک چیزی می تواند کوفت ِ کاری باشد."

اویی که بعد، مثل بزرگترهای ریش سفید، ابیاتی پشت بند حرف خود می آورد. چنانچه گاهی با لحن سرزنش آمیز می گفت: تنور شکم دم به دم تافتن مصیبت بود روز نایافتن. یا اینکه با تاکید بر نصیحت خود می خواند، شکم از طعام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی.

منتها برادرم هیچ توجهی به این حرفها نداشت. کار و پیشه ی تنبلی و تن پروری خود را ادامه می داد. آنجا فقط من بودم که بخاطر ماجراجوییهای جوانی دچار وسوسه ی آزمایش شدم. از همین رو چندین بار دست به امتحان زدم. غذا نخوردم تا شاید به حرف پدرم برسم. ولی جز قار و قور شکم خالی چیزی ندیدم. خبری از نور و روشنایی و معرفت و این چیزها نبود. برای همین ناخواسته به برادرم حق می دادم که بر طبق عادت غلط خود عمل کند.

منتها بخاطر تنبلی ، او را تائید نمی کردم و او آسوده خاطر رفتار معمول خود را پی می گرفت.

تازه از این برادر گذشته ، فرق ِ تنبلی برادر دیگرم این بودکه موقع ِ گرسنگی اصلا چیزی نمی گفت. یک گوشه ای می افتاد تا رنگ صورتش بپرد.

همیشه از این رنگ و رورفتگی بود که مادرم می فهمید که این بچه اش نیز گرسنه است. سریع در آشپزخانه دست به کار می شد و غذایی می پخت. بعد هم بی آنکه هرگز معترض چیزی باشد، خوراکی جلوی بچه هایش می گذاشت. خوراکی برای تداوم ِ حیات ِ تنبلان.

طفلکی مادرم ، که مثل ِ برج مراقبت ِ فرودگاه ، شبانه روز مواظب بود. البته بچه هایش را نباید بخاطر خصوصیاتشان با هواپیما یا چیزی از قبیل وسایل نقلیه سریع قیاس کرد. آنها فوقش ماشینهای گُنده و سنگین و در دست ِ تعمیری بودند که این جا و آنجا پنچر می افتادند.

وانگهی برای این موجودات تنبل می شد اصلاجای ماشین ، تمثیلهای دیگری از دنیای خزندگان و چرندگان به کار برد. منتها برای رعایت ِ ادب و جلوگیری از دعوای خانوادگی اگر که صرفنظر کنیم ، بهتر است.

به راستی که در این روزگار هیچ چیز طاقت فرساتر از جنگ و جدل میان خواهران و برادران نیست. چه خوب است که بخاطر تمثیلات نارسا یا تجملات ِ کاذب به دام مناقشه نیفتیم. جنگ و جدل را بگذاریم برای موقعی که پای پول فراوان و تقسیم ِ ارث و میراث والدین در میان باشد.

دیگران به کنار، همین فرق ِ ما برادران نشان می دهد که تنبلی مادرزاد نزدِ همه یکسان نیست. اینجا تازه از تمام ِ برادرانم سخن به میان نیامده است تا چه رسد به خواهران که اصلا صحبت ایشان را نخواهم کرد.

دلیل ِ سکوت را همه می دانند. بین ِ ما رسم نیست که کسی در ملاٴعام از خواهران ِ خود چیزی بگوید تا چه رسد به حرف بی عرضگی شان. بگذریم که با بالا رفتن درجه ی بی عرضگی ، میزان تزویر و ریای زنانه نیز افزایش می یابد. زیاده رویی که تاوان گران قیمتش را همسران بخت برگشته پرداخته و می پردازند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد