شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

چند پاره گی

من در فاصله گم غربت جان دادم 

او ندید و تمام عشق را بهتان دادم 

من درویش شدم بی غیرت حتا 

نباتم را تقسیم و به لبتان دادم 

  

به من می گویی تقصیر توست 

به من که تقصیر را اشتباه می نویسم    

 

 

گفته بودم وارد خیابان که شدی 

دستمال سفیدی را به نشان صلح بالا بگیری 

و وقتی از سر کار برگشتی  

شیر خشک با نان بگیری 

گفتم لب حوض دستهایت را نشوری 

ماهیان خواهند مرد 

گفتی باشد باشد باشد

پرواز را یادت خواهم داد!