نگاه می کنم به تو که به خیلی چیز ها ایمان آورده ای و من به هیچم.
و دائم می بینیم تو قد می کشی و من ذره ذره آب می شوم!!
سرم را پایین می اندازم توی پیاده رو که راه می روم شاید این لکه ننگی را که روی پیشانی ام حک شده کسی نبیند. تو در گوشم آرام می خوانی: بخند به آبروی رفته ات... بخند به لکه ننگ روی پیشانیت ...
من می خندم. و تو که درک می کنی کسی تولد دوباره ات را تبریک نگفت و من که هنوز نمی دانم چه احساسی برای مادر شدن داری فکر می کنم چطور با یک جیغ تو تبدیل به یک زن شدی!
سلام.من برگشتم دوباره
وای عجب نوشته ای ی ی ی ی ی جا خوردم.خیلی عالی بود
چرا آپ نمیکنین؟؟؟؟