شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

شکلاتی برای تو

داستان های کوتاه غیــــر حرفه ای

یک تخیل

 

یک اجباری هست

یک تخیل یک باغ

یک در آهنی بی خیال

یک ستاره قشنگ

ساخته ذهن دلم

حتی یک درخت

حتی آسفالت قشنگ

حتی آن صدای باد در گوش چپم

حتی آن نشستن زن ها سر کوچه

که نه منتظرند نه بالغ

همه می دانند

زیر چشم جای لمس دست های خداست

آه مادر بزرگ چشمای ضعیفی داشت

او یک تخیل یک باغ

او بر روی آسفالت زیاد می نشست

او نخواست بداند پاساژ چیست

او نخواست مبارزه کند با آیینه با آینده

 

شب شد

برگردیم بر سر زیبایی ستاره

بر گردیم به آن نگاه آواره

سر بقالی ته کوچه

به خیاطی زنانه دوزی

به همین امروز پشت در آهنی بی خیال

به فردای تو

فردا من می خندم

اما لب های تو یک اجباری دارد

آستین های تو پر ادکلن محبت

پر گلهای سخاوت

پرحس مقاومت

مست خود کشی عشقند

من نمی خواهم با تو باشم

چه جوری به تو بگویم

تو داری آواز می خوانی

و به خودت رحمی نمی دهی

 

لب های تو یک اجباری دارد

یک تخیل یک باغ

یک در آهنی بی خیال

من درپشت در خوابیده ام

انتظار قشنگ است

              ۲۶/۵/۸۳

 

باد و من

 

باد

نمی دانم چرا تو باید پیک من باشی؟

نمی دانم تو فقط او را  ببینی؟

ای باد

گفتم:من باید بروم

گفتی : نه

گفتم:تا دستم هست توی دستش

                                   بذار یه بوسه ای بکارم

گفتی:نه

نکندچیزهایی هست؟

نکند بی خبرم من

- نه!

نکند باد عاشق شده ای

- نه!

زمان فرداست و من

                       اینجایم

در پی رقص در زیر باران

نگو:لحظه یکی شدن توآیینه ها نزدیکه

                      آخه این شعر قدیمیه

دیگه این شعر این عشق فایده نداره

ای باد

اگه یه روزی به خورشید رسیدی

بگو اینجا که نشستی روزی خانه ما بود

و از دختر خورشید

واسه پسر ماه

واسه من خواستگاری کن!

نگو:آدم ولگرد وقتی گرسنه میشه راه خونه رو پیدا می کنه

نگو نگو نگو

ای باد

وقتی دیدی دلم دلت رو شکست

با یه خودکار بی جوهر

گفتی باید برم

               گفتی زندگی با تو بسه

ای باد

من دیوونم

نگو: نه

ای باد

آشتی تو خیلی قشنگه

تنهای تو خیلی  بلنده

من به تنهایی تو می خوام بخندم

من به تنهایی باد می خندم

انگار من عاشق او شده ام

                             ۲۴/۴/۸۳

شوهرم

 

حرفت را بگو

شوهرم نیست

رفته بر لب جوی

تا ببیندسر و روی

شوهرم شاید رفته باشد بدون خداحافظی

شاید مرده باشد زیر خاک

حرفت را بگو

به یاد آن روز که لبخندت پیدا شد

عشقت متولد شد

و گریه ات گم شد

و به یاد سوغات سفر

برایم آوردی همراه یک سبد باد پر بوی

باد پیک من توست

می خواهم بروم باد منتظر آمدن من است

شوهرم نیست شوهرم مثل پروانه بود

خدا کند مرا درک کند

شوهرم گاهی سهراب می خواند

گاهی هدایت می خواند

شوهرم نان را با نان می خورد

خدا کند مرا درک کند

خدا کند شوهرم مثل پدرم گل سرخ شود

خط تیره زندگیش خدا کند آب شود

آب همیشه اتصال بوده

بین من و او خیلی وقت است فاصله متولد بوده

فاصله من بخاطر خداست

شوهرم حرف خدا را خوب حس می کند

حرفت را بگو

وقت گم خواهد شد

و عشق گمراه

شوهرم نیست

کاش او اینجا بود

گمراهی را می دید

و گهواره اش را تکان می داد

                            12/2/83

 

داغی هنوزم

   خاک تو سرت اگه بگی دوسم داری

گریه نکن قرار نبود کم بیاری

بسه دیگه حصار بکش دوره دلت

بسه دیگه جونت و بردار و برو

 

داغی هنوزم داری پرت پلا می گی

خاکسترتم  باد می بره جدا می شی

خاک تو سرت اگه دوباره مست بشی

 آتیشت می زنم عروسکه هوس بشی

به تمرگ حقته اشکم بریزی

گفتمت بکش کنار تابلو بود کم می آری

شرمنده تم که بودنم باعث نشد آدم بشی

فرشته من می دیدمت

کاشکی می موندی همیشه داشتمت

                        84/12/24